کمی از بحث سرایش شعر فاصله بگیریم و کم کم وارد بحث تکنیک ها بشیم..همون طور که گفتم هر تکنیکی باید تا حد ممکن در راستای پیشبرد متن باشه و طوری نباشه که شعر به ویترینی برای نمایش تکنیک های شاعر ختم بشه و محتوای اون لطمه بخوره..برای همین توصیه می کنم از تکنیک های زیر در حد اعتدال استفاده کنید و البته هیچ وقت اون ها رو چیز قطعی و ثابت ندونید و سعی کنید در اون ها تغییر و نوآوری ایجاد کنید و از این کار لذت ببرید. در ادامه این تکنیک ها رو بررسی می کنیم
تاخیر
اولین تکنیکی که بحث می کنیم تکنیک تاخیر هست..تکنیک تاخیر که چه به صورت موازی یا متقاطع می تونه به کار برده شه بر اساس این پیش فرض کار می کنه که تاخیر در بیان مفهوم و به نوعی بازی دادن شاعرانه مخاطب باعث افزایش رغبت اون برای خوندن اثر میشه..این تکنیک رو به دو نوع موازی و متقاطع تقسیم کردم..نوع موازی این نوع تکنیک اینه که تاخیر پیش اومده در حین خلق اثر در راستای تصویرسازی اثر عمل می کنه و به نوعی میشه اون رو نوعی تصویرپردازی مقایسه ای دونست که به صورت تاخیری در حال عمل هستش..شاید یک مثال توضیح کار رو راحت تر کنه..قسمتی از شعر "دوستت دارم" رو با هم در این قسمت بررسی می کنیم:
چشمانم را ببندم
غواصی شوم
در دریایی
سیاهِ سرد
(مکث)
فرو روم
از هشت پایِ کمین کرده یاس
از کوسه تیز باله خشم
فرو روم
از خرابه کشتی زنگ زده غم
از غار بی انتهای افسردگی
فرو روم
بگذرم
فرو روم
(مکث کوتاه)
تا صدف سپید احساس
(مکث کوتاه)
همون طور که احتمالا متوجه شدید در این قسمت با دو فعل فرو رفتن تا...و بگذرم از... تکنیک تاخیر اجرا شده یعنی به جای این که مستقیم گفته بشه فرو روم تا صدف سپید احساس..چند بار توصیف شاعرانه انجام شده بعد در انتها صدف سپید احساس به کار رفته..این تکنیک چون در راستای تصویرسازی شاعرانه در حال ایفای نقش هست تاخیر موازی نامیده میشه..ولی نوع دیگر این تکنیک در حالتیه که تاخیر در راستای شکست تصویرسازی به کار میره یعنی سعی می کنیم با استفاده از تاخیر ذهنیتی رو در مخاطب ایجاد کنیم و ناگهان با یک حرکت اون رو تخریب کنیم..مثالی از این نوع تاکید که تاکید متقاطع یا تاکید تخریبی نامیده میشه رو در شعر "پیشنهادها بسیار پایین است" میشه مشاهده کرد..در این شعر در زمانی خیالی چوب حراج بر یک قطعه ادبی گذاشته شده و مجری حراج سعی در بازارگرمی دارد که..
یک بار دیگر توجه بفرمایید
شهر خاطراتی که سرانجام دفن می شود
فقط تصور بفرمایید سراینده این قطعه ناب ادبی
اگر این طور که میگه
در پس ذهن آشوبگر خود
به چه مفاهیمی می اندیشیده است
شهر خاطرات به احتمال زیاد یادگارهای برافراشته
از عشقی غریب در دشتی از آلاله
که هر صبح
میشه روش مانور داد
با عطر درختستان های یاد معشوق
ترنم را به تنفس می نشسته است
و سرانجام شاید فراموشی
مثل یک تکه جواهر تراشش داد
چو طاعونی فراگیر
نفس های تند خاطرات را
به شماره انداخته
و ناگهان..
دو هزار
بسیار عالی
همان طور که احتمالا حدس زدید قسمتی از این شعر درباره گفتگوی احتمالی میان دو نفر یا گفتگوی درونی یکی از خریداران هست که قسمت هایی از این شعر مثل "اگر این طور که میگه".."میشه روش مانور داد" و "مثل یک تکه جواهر تراشش داد" احتمالا به اون برمی گرده..به عبارت دیگه با استفاده از عباراتی که از نظر ادبی دارای ارزش ادبی نیستند نوعی تاخیر ایجاد شده و "ناگهان..دو هزار" تمام تصویر شاعرانه مجری حراج تخریب میشه و ما در نوعی فضای ابهام آلود قرار می گیریم..این به نظرم یکی از همون جاهاییه که تخریب در راستای آفرینش هنری عمل می کنه.. نکته دیگه ای که میشه از این شعر برداشت کرد اینه که ما لازم نیست سعی در هرز کردن ذهن خودمون با تصویرسازی های پیچیده و دشوار باشیم و استفاده از همین جملات پیش پا افتاده مثل "میشه روش مانور داد" و "حتی اگر این طور که میگه " می تونه خودش در تصویرسازی و فضاسازی به کار بیاد.
در قسمت قبل کمی درباره شعر صحبت کردیم و چند پرسش رو مطرح کردیم..پرسش دیگه ای که مطرح میشه اینه که چرا شعر و نه داستان؟..پاسخ دادن به این سئوال به نظرم کمی از سئوال قبل مشکل تره بدین دلیل که این دو تا قالب هنری همواره با هم بده بستان داشتند و ما تو ادبیات خودمون هم می بینیم که بسیاری از داستان ها در سروده های شاعران مطرح می شده و حتی به نظرم در گذشته داستان تا حد زیادی متاثر از شعر بوده و بیشتر جنبه مکمل بودن اون رو ایفا می کرده تا این که واقعا ما داستان نوشتاری صرف داشته باشیم..متون ادبی خودمون پر از این مثال هاست..به عبارتی دیگه وقتی که شاعران بزرگ ما مثل سعدی..مولوی و ناصرخسرو می خواستند از جنبه تغزلی شعر فاصله بگیرند (البته نه در همه موارد) و به بخش تمثیلی و اخلاقی اون هم بپردازند وارد داستان سرایی می شدند.
ولی در غرب یک کم قضیه به نظرم فرق می کنه و از بعد از رنسانس ما شاهد کم کم پدیدار شدن افرادی هستیم که ابزار شعر رو در راستای طرح مباحث داستانی کنار می گذارند که نویسندگان فرانسوی مثل ولتر..مولیر و دیدرو رو میشه جزو این افراد دونست به عبارتی حرکت عقل گرایی که آغاز شد تا حدود زیادی پای شعر از ادبیات داستانی جدا شد و اوج اون رو به نظرم در ظهور مکتب رئالیسم در ادبیات می بینیم که با ظهور غول هایی مثل تولستوی..داستایوفسکی..بالزاک..ایبسن و سایر نویسندگان مهم این مکتب.. رمانتیسم و در کنار اون شعر تا حد زیادی از جریان غالب ادبی جدا شد..به عبارتی دیگه مخالفت با مکتب رمانتیسم و آثار نویسندگانی مانند شاتو بریان باعث شد که جنبه تغزلی در متن ادبی کم کم جاش رو به توصیف عینی بده..زیاد وارد بحثش نمیشم چون خیلی گسترده است و به نظرم برای کار ما تا همین جا کفایت می کنه.
حالا با این توضیحات میشه این سئوال رو دوباره بررسی کرد..آیا شعر و داستان مرز مشخصی دارند و اگر دارند در کجاست؟..به نظر خود من و در ادامه همین متنی که می خونیم مرز مشخصی وجود نداره و تکنیک های موجود در این دو ژانر می تونند تو هم دیگه کاربرد داشته باشند..فقط شاید مشکل تا حد زیادی بر می گرده به عدم پرداخت مناسب تکنیک های داستانی در شعر که برخی اوقات باعث گنگ شدن شعر میشه و جلوی اون پرداخت ساده و روان شعر رو می گیره..البته خوشبختانه این اشعار مبانی محکم تئوری در پشتشون داره که اجازه تخریب اون ها رو توسط آدم های کارنکشته ای مثل من نمیده..بگذریم..حالا که تا حدودی از پرسش چگونگی شعر فارغ شدیم می رسیم به چگونگی سرایش شعر..البته سئوال خوبی که همینک به دستم رسید اینه که جای تکنیک تو شعر کجاست؟
بله برای رسیدن به چگونگی سرایش شعر بهتره باز هم از سئوال های کوچیک تر شروع کنیم مثلا همین سئوال اخیر..تجربه خودم تو این مدت چهار سالی که از دوران حرفه ای شعر سرودنم می گذره اینه که تکنیک همیشه در ادامه اندیشه و احساس مطرح میشه اگر یک مثال ملموس بخوام در این باره بزنم کارکرد اتومبیلِ..اتومبیل رو همه در نگاه اول وسیله4 چرخی می دونند که قابلیت حرکت داشته باشه..بله..مهم ترین قابلیت یک اتومبیل حرکته..یعنی اگر به شما وسیله 4 چرخ ناشناخته ای رو نشون بدن که قابلیت حرکت نداشته باشه مسلما به اون اتومبیل نمی گین..تو شعر هم (از دیدگاه من) هدف اصلی انتقال احساس از شاعر به خواننده است که اگر این اتفاق نیفته و همذات پنداری یا برانگیختگی احساس رخ نده شعر مثل اتومبیل غیر قابل حرکت یک چیز ناقص میشه..خب فرض می کنیم که این انتقال احساس اتفاق افتاد..باز هم به مثال اتومبیل بر می گردیم..حالا که اتومبیلمون حرکت کرد میریم به سمت مشخصات اتومبیل یعنی مواردی مثل شتابش چه قدره؟ امنیتش در چه سطحیه؟ راحتی مورد نظر شما رو داره؟..این جا ولی در شعر به همین سادگی نیست..یعنی ما تکنیک رو برای چی در شعر به کار می بریم؟ آیا برای بالا بردن ضریب انتقال احساس در شعر به کار برده میشه یا صرفا نوعی لذت طلبی شخصی محسوب میشه؟
در جواب به این سئوال ها میشه این جوری بحث کرد که هر حرکت هنری مسلما بخشیش هم لذت رسوندن به خود هنرمنده و اگر این لذت ناب هنری وجود نداشته باشه فرایند آفرینش هنری به یک حرکت جبرآلود تبدیل میشه که مسلما هنرمند رو بعد از یک مدت از هنرش فاصله می اندازه..تکنیک در شعر رو هم تا حدودی میشه در امتداد لذت طلبی در ذات هنرمند دونست ولی مثلا شما اگر فرضا کریستیانو رونالدو یا لیونل مسی باشید و بتونید ناب ترین دریبل های دنیا رو بزنید باز هم اون لذت منحصر به خود شما میشه ؟ یا تماشاگران این لحظه ناب هم از این حرکت شما لذت خواهند برد؟..به عبارتی لذت بردن از تکنیک رو میشه در نوعی قاعده شکنی اصول و قواعدی دونست که ممکنه ما در طی برخورد مستمر با پدیده های معمول اعم از هنر یا غیر هنر اون ها رو به صورت معیار و الگو پذیرفته باشیم..و این بخشش به نظرم خیلی اهمیت داره که شما توجه داشته باشید که استفاده بیجا از تکنیک و فرسودن اون نه تنها باعث ساختارشکنی لازم در ذهن خواننده نمیشه بلکه شاید منجر به زدگی اون هم بشه و این استفاده به جا با تمرین مستمر حاصل میشه..
اما از این سئوال نسبتا آسون که بگذریم به سئوال چگونه یک شعر رو بسراییم می رسیم..واقعیت اینه که به نظرم به تعداد شاعرا روش های مختلف در سرودن شعر وجود داره..شما ممکنه از یک حس شروع کنید..یا از یک بازی زبانی (یعنی تا حدودی همون به سئوال کشیدن زبان که در بخش های قبل مطرح شد) یا حتی یک جمله که حیفتون میاد یک شاعر دیگه ازتون کِش بره..ولی مهم اینه که این عامل شروع کننده تا کجا می تونه شما رو ببره..بله باز هم این جا تکنیک هان که به کمک ما میان..مثلا شروع می کنید به تصویرسازی و استفاده از نشانه ها..یا هم اصلا قلم رو می برید به سمت شعار و یک دفعه می بینید که این شعر حرف های یکی دیگه شد..در این نوشتار من زیاد به تصویرسازی نمی پردازم چون تکنیک های مورد استفاده در این نوشتار بیشتر تکنیک های زبانی هستند و البته در کنار تصویرسازی به کار میرن..ولی چند نکته رو بررسی می کنیم.. یک نکته در تصویرسازی که به نظرم به کار میاد اینه که شما سعی کنید تصاویر رو در امتداد هم تصور کنید..یعنی مثل ساختن یک خونه..اول طرحش رو تو ذهن داشته باشید و بعد کم کم عناصر دیگه تصویر رو بسازید..مثلا به این قطعه از شعر "می دانید مشکلتان چیست" توجه کنید:
و اما خطوط کف دست
نشانگر دردیست در اعماق قلبتان
که چون عشق در آن لانه نکرده
چون خانه عنکبوتی مملو از تار و خفقان شده
و پروانه های احساس تارپیچی شده
در انتظار نوری برای خشکاندن این تارها
به آن ها اطمینان کنید
مشعلی به این خانه برید
راه های زنگ زده دوباره رنگ زنید
خانه دل از بنیان بتکانید
تمام تصویرسازی بر مبنای این که دل به خانه ای تاریک تشبیه شده شروع میشه و در ادامه وارد خانه دل فرد میشیم که مثل خانه عنکبوت شده.. خانه عنکبوت چه شکلیه..پروانه های تارپیچی شده تو اون گرفتار شدند که باید حالا با مشعلی اون ها رو آزاد کرد..یعنی به نوعی تصویرسازی تو این شعر از بالا به پایین اتفاق افتاده..از خونه شروع کردید و به پروانه رسیدید..مهم اینه که شما بتونید فضای ذهنی تون رو با استفاده از کلمات به مخاطبتون انتقال بدید..نه اون فضا رو بر سرش خراب کنید..یک راه دیگه هم که می تونه در تصویرسازی کمکتون کنه استفاده از ساختار زبانی کلماته..مثلا اگر روزی خواستید یک شعر درباره رکود بگین اصطلاحات مرتبط با اون مثل خروج از رکود می تونه برای شما در ابتدای کار تصویر در رو ایجاد کنه که فعل خروج یا ورود براش مشخصه و بعد از اون جا شروع به ادامه تصویرسازی کنید مثلا به این قسمت از شعر "پرحاشیه" که بعدها باهاش زیاد کار داریم توجه کنید:
اما سرم می جنبد
بیشتر در لانه های تو در توی خیال
که موش کورهای وسوسه...
...
لحظه به لحظه آن را گودتر می کنند
در این جا مبنای شروع تصویر سازی استفاده از یک اصطلاح عامیانه سر طرف می جنبه بوده که این جنبیدن با یک تصویر مشابه اون یعنی لونه سازی موش کور و تونل حفر کردن اون پیوند خورده تا بار حسی قویتری ایجاد کنه..خوشبختانه به اندازه کافی زبان از این اصطلاحات داره و هر روز به تعدادشون افزوده میشه که نگران تموم شدن اونا نباشید..به عبارتی شما می تونید از زبان برای شروع استفاده کنید و بعد به محیط بیرون یا درون خودتون برای تکمیل اون مراجعه کنید تا شعرتون حالت حسی قویتری پیدا کنه..و به عنوان آخرین روشی که برای تصویرسازی در این نوشتار بهش می پردازیم تصویرسازی مقایسه ای هست..بدین معنا که دو تا تصویر رو با هم جلو می بریم و در عین حال با هم مقایسه می کنیم.. مثالی از این نوع رو می تونیم در قسمتی از شعر "شِگین" ببینیم که شاعر در حال مکالمه خیالی با یک قورباغه هست:
ما برادر غیر خونی هستیم
می دانستی؟
من بچه قورباغه ای بودم پرشور
در برکه ای تاریک
پرخون
تو بچه قورباغه ای رها
در برکه آب زلال
و تو
زبان ماهیان
نیلوفر
و نیزار آموختی
من زبان انسان ها
دود
مصالح ساختمانی
ماشین ها
در این جا بر خلاف دو مورد قبلی که متکی بر تشبیه و توصیف بودند..اتکا بر ساخت فضا و تصویرسازی به وسیله استفاده مستقیم از کلماتی مثل ماهیان..نیلوفر و نیزار در کنار انسان ها..دود..مصالح ساختمانی و ماشین ها هست که نوعی تصویرسازی قابل مقایسه رو فراهم میاره و بافت کار رو غنا می بخشه..به عبارت دیگه میشه گفت که الزاما تصویرسازی به معنای تشبیه و توصیف نیست بلکه قرار گرفتن چند واژه متناسب در کنار هم می تونه یک تصویر شاعرانه رو پدید بیاره..چیزی که ما در نقاشی..تئاتر و سینما هم شاهد اون هستیم.
با سلام بر تمام خوانندگان این متن.. این متن بخش اول از یک متن بیست و دو صفحه ای درباره چند تکنیک نوین در سرایش شعر سپید هست که در چند بخش در اختیار دوستان قرار می گیرد..امید است که مورد استفاده دوستان قرار گیرد.در ابتدا کمی درباره شعر و سرایش آن بحث خواهد شد و در ادامه این تکنیک ها مورد بررسی قرار خواهند گرفت.. دوست دارم با همین زبان شکسته و بسته از طرف یک آدم شکسته و بسته به توضیح برخی از مطالبی که به نظرم می تونه تا حدی به افزایش (شاید) کیفیت سروده های سپید دوستان موثر باشه بپردازم. اول از همه باید توضیح بدم که تمام این تکنیک ها الزاما ساخته نویسنده این متن نیست بلکه در کارهای شاعران قبل هم شاید وجود داشته باشه..و دیگر این که مطالب این نوشتار بیشتر برای کسانی است که در ابتدای سرایش اشعار خودشون هستند و شاید برای دیگر دوستان کمتر تازگی داشته باشه.. البته سعی می کنم با همین زبان عامیانه کار رو ادامه بدم و به مباحث فنی زیاد وارد نشم چون به نظرم میشه تا حد ممکن این تکنیک ها را بدون توسل به روش های انتقادی رایج که مستلزم آگاهی اولیه از اون ها هستش و خوانندگان این اثر رو محدود به افراد خاصی می کنه توضیح داد. خوشحال هم میشم که دوستان با نظرات خودشون من رو از کاستی های این نوشته مطلع کنند. در این جا به توضیح چند تکنیک که در حدود 400 سروده ام که (برخیشون تا هجده صفحه و برخی هم به پنج کلمه محدود میشن) تاکنون مورد استفاده قرار گرفته می پردازم..البته بخشی از تکنیک مکث رو در دفتر شعر چاپ شده ام در نشر ناکجا به نام B-52 می تونید به صورت مشروح مطالعه کنید که دیگه این جا توضیح نمیدم. این تکنیک ها به ترتیب عبارتند از: تاخیر (اعم از موازی و متقاطع)..هم صدایی (اعم از درونی یا بیرونی)..مکث پنهان..برش..حذف فعل و جانمایی. سعی می کنم این تکنیک ها رو تا حد ممکن با استفاده از اشعاری که تاکنون باهاشون سرودم توضیح بدم تا در حد امکان ابهام از ذهن خوانندگان این متن خارج بشه..البته به نظرم قبل از اون یک توضیح کوچیک درباره فرایند سرایش یک شعر داشته باشیم مفید فایده واقع بشه. شعر چیست؟ البته این پرسش خیلی کلی هستش و پاسخ به اون هم به نظرم نمی تونه زیاد برامون سودمند باشه..شاید اگر این سئوال رو به چند سئوال کوچک تر بشکنیم به نتیجه مفیدتری برسیم..این که شعر در راستای چه هدفی سروده میشه؟ چرا شعر و نه داستان؟ آیا این دو واقعا جداپذیر هستند؟ و سئوال های دیگه. مباحثی که در این جا طرح می کنم صرفا نظر خود من هستش و به هیچ وجه قصد تعمیم اون به سایر شاعرا رو ندارم..برای خود من شعر در اکثر مواقع (نه همه موارد) پاسخی به یک پرسش هستش که نمی تونم جواب مناسبی براش پیدا کنم یا به عبارت دیگه پرسشی که جواب معینی نداره یا جوابش میشه بیشمار جواب باشه..از این دست سئوال ها زیادند..مثلا این که چرا او من رو ترک کرد؟.. چرا این همه نابرابری وجود داره؟.. چرا رابطه ما اون گرمای سابق رو نداره؟.. چرا.. و حتی این که چگونه می تونم یک ویژگی معشوقم رو استثنایی و ویژه جلوه بدم؟.. چگونه میشه جهان رو تغییر داد؟.. و هزاران سئوال دیگه که اکثر اوقات به جواب واضح و مشخصی نمی رسیم یا با بیشمار جواب مواجه میشیم..حتی گزاره های اخلاقی و مثل های ادبی هم می تونند پرسش برانگیز باشند مثل آیا هر گردی گردویه؟..آیا اخلاق در جامعه حالتی ایستا و یکسان داره؟..شاید این رو بشه ناشی از ذات شعر دونست که یک هنر رمانتیک تلقی میشه و تو رمانتیسم رسیدن به جواب مشخص تقریبا وجود نداره..ولی با این حال همیشه لازم نیست که ما دنبال سئوال های کلی درباره وقایع..احساسات و جهان بیرونمون باشیم تا به شعر برسیم. برخی اوقات خود زبان هم به ما کمک می کنه که با به چالش کشیدن اون به شعر برسیم..مثلا برای خود من همیشه سئوال بود که چرا نوع اسم گذاری هواپیماهای بمب افکن مثل ویتامین هاست و این باعث سروده شدن ""B-52شد..به همین راحتی..که در این قسمت از شعر ""B-52 اومده: آن هنگام که هدایای آسمانی سر می رسند آن کپسول های چند تنی ویتامین B52 ویتامین F22 با موشک های گور بُردش بسته های C130 ویتامین های بالدار رویایی با هزاران چتر باز یا اصلا چرا اسب ها دنده دارند بعد ماشین هم دنده داره و این که آیا میشه با وجود نامگذاری یک خودرو به نام نوعی اسب یعنی سمند از این استفاده شاعرانه کرد که بخشی از شعر "خواستگاری" شد: و من رانده از سمند که اسب نجیبیست گر چه طعم آزادراه را نچشیده باشد به بزرگراهی قانع باشد در کوچه ای خاک بخورد در پارکینگ شسته شود ... شلاق پدالی گازش بزند و افساری دیگر ترمز ... سمند شاید خلقتی ناقص داشته باشد که تنها پنج دنده دارد و دنده ای دیگر در پشتش در قفسه سینه اش .... صد اسب بخار دارد که در سربالایی دمشان سرد است و بخاری ندارد و آب را در روغنش گهگاه قاتی می کند فکر کنم تا همین جا فعلا کافی باشه البته در ادامه باز هم به این مباحث بر می گردیم و بیشتر اون رو بررسی می کنیم..
بیایید با یک مثال آغاز کنیم..شما قرار است برای مسافرت به روستایی دور بروید..روستایی که بسیار تعریف آن را شنیده اید..روستایی سرسبز در میان جنگلی که مانند کودکی سر به دامان طبیعت گذاشته است..وسوسه انگیز..اما دور..شما سفر خود را آغاز می کنید..پس از طی مسافتی دور و عبور از کویری دهشتناک به روستا می رسید و لذت وافری به شما دست می دهد..هوای عالی..طبیعت چشم نواز..خانه هایی مانند خانه های شطرنجی یک پیراهن کرم خوشرنگ..همه چیز عالیست..اما..ظهر شده است..شما گرسنه اید و از بخت بد خود متوجه می شوید که ساندویچ هایی که درست کرده اید و همگی از گوشت بوده اند فاسد شده اند..مشکلی نیست..چیزی که کم نیست گوشت است..در اقصی نقاط شهر..جستجوی شما آغاز می شود..ولی بر خلاف تصور شما در هیچ جایی خبر از گوشت نیست..حتی در تنها سوپری این روستا نیز بقایای گوشت دیده نمی شود..ساعت سه ظهر است و شما گرسنه هستید..به شدت..در اوج ناامیدی وارد تنها مهمانسرای این شهر می شوید..بر روی میزی می نشینید و با انگشتانتان نغمه گرسنگی سر می دهید..بعد از ده دقیقه شما با یک ظرف مواجه می شوید..بله..یک ظرف اسفناج..
درست حدس زدید..شما را با ملوان زبل اشتباه گرفته اند
2
یکی از روزهای تابستان 1390..من در کنار ساختمان زیبای تئاتر شهر..هوای عالی..پارک زیبای دانشجو..مجسمه های زیبا..کاشیکاری های دلنواز..منتظر دوستم..بله قرار است وارد تئاتر شهر شویم..بعد از ظهر است و من در حال گوش دادن به موسیقی..دوستم وارد می شود..او را شایان می نامیم..شایان: بریم..تاریکی..ما تشنه هنر..همه در سکوت..بازی ها متوسط.. نمایشنامه متوسط..دیالوگ..دیالوگ..دیالوگ..طراحی صحنه ضعیف..بعضی نقش ها تصنعی..شانس آورده ام که پول بلیت ها را من حساب کرده ام..به شدت خسته کننده..: شایان به نظرت نکته مثبت این تئاتر چیه؟..(شایان آرام با دستانش به نقطه ای در سقف صحنه اشاره می کند): می بینیش..: خوب..شایان: گرفتی چی شد؟..: نه..شایان: دور پنکه سقفیه ثابت نیست..هر چند دور یک بار سرعتش کم میشه.. و من نیم ساعت آینده تئاتر 80 دقیقه ای را در حالی که خودم را به زور کنترل می کنم که نخندم سپری می کنم
3
شما را قرار است غافلگیر کنند..چشمانتان را می بندند..و بعد از چند ساعت که چشمانتان را باز می کنید خود را در کجا می یابید؟..دقیقا..همان روستای قبلی..شما تا آخر ماجرا مجبورید سکوت کنید..با لبخند به دوستانتان علامت دهید که این مکان فوق العاده است و حتی شاید شما آن ها را غافلگیر کنید که قبلا هم به اینجا آمده اید.. از دیدنی های آن بگویید..و متاسفانه باید به شما اطلاع دهم که تمامی دوستانتان گیاهخوارند و شما باز هم..شانسه دیگه..حتی این بار نمی توانید به همان مهمانسرای خلوت بروید و به زحمت یک لقمه اسفناج بخورید..به زور چند لقمه اسفناج را در حلقومتان فرو می ریزند..تجربه تلخی بود در تئاتر شهر وقتی که مشغول تماشای نمایشی بودم..حتی پنکه سقفی در کار نبود و در حضور دوستان تنها بودم
4
و اکنون چند سال گذشته است..شما گوشت خوارید..همسر آینده تان گیاهخوار است..فرزند اولتان نمی تواند فرآورده های لبنی مصرف کند..فرزند دومتان از غذاهای دریایی متنفر است..و شما کجایید؟..نه این بار روستا نیستید..جدا خوش شانسید..شما در یکی از رستوران های خوب شهر هستید..رستورانی که اولین چیزی که در ان نظر شما را جلب می کند تنوع غذاهاست..بله..چیزی که ما به صورت ناخودآگاه بسیار به آن اهمیت می دهیم..اگر این منو را باز می کردید و فقط با یک نام غذا..اسفناج مواجه میشید مسلما رستوران را ترک می کردید..لیکن منوی این رستوران همه چیزهایی را که خانواده شما می خواهد در نظر گرفته است..و شما می توانید در کنار خانواده تان از تنوع غذایی و البته تنوع سلیقه تان لذت ببرید..و این آرامش و لذت را شما مدیون سرآشپز در آشپزخانه رستوران..گارسن هایی که به بهترین کیفیت و سرعت غذا را تحویل شما می دهند و البته مدیر رستوران که این فضا را ایجاد کرده است می باشیم..آیا سرآشپز در این رستوران نمی تواند همان نویسنده..گارسن ها همان بازیگران و مدیر رستوران همان کارگردان..و البته همه این ها در کنار هم و با هماهنگی با همدیگر به لذتی هنری می انجامد.. چیزی که در نگاه اول شما احتمالا به دنبال آن خواهید بود منو و تنوع غذایی است..به عبارتی سرآشپز برای شما و سلیقه های مختلف چه چیزی را فراهم کرده است..و این جاست که احتمالا شما کاری را خواهید کرد که من و دوستانم معمولا انجام می دهیم..هر کس کمی از غذای دیگری را هم با لذت می چشد و به عادت های خود برای تجربه ای لذت بخش پشت پا می زند.. و آیا تئاتر تنها مونولوگ..دیالوگ..طراحی صحنه و لباس.. چند حرکت ساده است..یا شعر..پانتومیم..نقاشی ها..موسیقی..فیلم..در یک بافت منسجم مانند منوی یک رستوران به ارتقای این لذت ناب هنری کمک نمی کند